سفارش تبلیغ
صبا ویژن
»
جرعه ای از غدیر
»
در رسای شهدای غواص
»
شورش سبز
»
روزنامه صهیونیستی: جنگ عربستان با یمن همان جنگ صهیونیستهاست با ش
»
طلاب در کمپین محمد
»
کمپین عشاق محمد
»
جهزوا ملاجئکم
»
حال و روز مدیریت من
»
عنایت امام رضا علیه السلام+شب اول قبر
»
مسن ترین تازه مسلمان جهان
 بیا تو!!!
درباره وبلاگ

پیوندهای روزانه
دیگر امکانات


بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 41
کل بازدیدها: 248470
پیوندهای وبگاه
» پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
» لحظه های آبی
» بچه های اوتیسم استان خوزستان --- khozestan Autism childern
» علی اصغربامری
» جاده های مه آلود
» هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
» بندیر
» نهان خانه ی دل
» مهندس محی الدین اله دادی
» شهید علی پور
» TOWER SIAH POOSH
» مهر بر لب زده
» نغمه ی عاشقی
» ****شهرستان بجنورد****
» تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
» .: شهر عشق :.
» مهربان
» سکوت سبز
» بوی سیب
» روستای چشام
» یادداشتهای فانوس
» نور
» صدای سکوت
» ختم قرآن ، ختم صلوات --- توشه آخرت
» السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
» سایت حقوقی (قانون ایران) www.LawIran.ir
» رونوشت /سرنوشت.زارچ/سرچشمه فضیلت ها/یادداشت های احمد ترابی زارچی
» برگترین مرجع جک، اس ام اس، پیامک، لطیفه، عکس، نرم افزار
» خنده بازار
» مهاجر
» جیغ بنفش در ساعت 25
» آن دنیا 13
» .:شاه تورنیوز:.
» پاتوق دخترها وپسرها
» دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
» نور غدیر
» منطقه آزاد
» جدید ترین مطالب
» محبین
» آرمان
» تجربه های مربی کوچک
» متالورژی_دانلود فایل برای دانشجویان متالورژی (rikhtegari.com)
» تینا
» برو بچه های ارزشی
» منتظران مهدی (عج)
» پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
» حفاظ
» مناجات با عشق
» جک
» فقط من برای تو
» *مظلومیت اهل البیت(علیهم السلام)*
» شیعه ها
» به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
» شرکت نرم افزاری مبین سافت
» امیدزهرا omidezahra
» دهاتی
» دکتر علی حاجی ستوده
» مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
» صفاسیتی
» وقایع
» کورنا و صدرا معنوی
» موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
» «بازتاب اخبار روز، تحلیل و تفسیر اخبار» اخبار سبز بدون محدودیت
» تا ریشه هست، جوانه باید زد...
» شهید محمدهادی جاودانی (کمیل)
» بهشت در انتظار ماست
» کوچه های قلبم
»
» مبین
» کتاب خور کوچک
» نماسازان
» لهوف
» شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
» برنامه نوسی
موضوعات
» امام حسین(2)» حزب الله(2)» علی(2)» کوثر(2)» نجف(2)» ندا(1)» نمره(1)» نهج البلاغه(1)» نهضت(1)» نوروز(1)» هاشمی(1)» همت(1)» وهابیت(1)» یزید(1)» کوفه(1)» مدینه(1)» مرگ(1)» مسلم(1)» مشائی(1)» مشکوک(1)» مطهری(1)» معاویه(1)» مقام معظم رهبری(1)» مهدویت(1)» موسوی(1)» میر نوروز(1)» علی علیه السلام(1)» عماد(1)» عمو نوروز(1)» عید(1)» فقه(1)» فلسفه(1)» قدس(1)» قران کریم(1)» قرمز(1)» کواکبیان(1)» حسینی(1)» حسینیه ارشاد(1)» خدا(1)» خیانت(1)» داستان(1)» دزد(1)» رسول الله(1)» رقیه(1)» زینب(1)» سعد حریری(1)» سلطان(1)» سلیمان بن صرد(1)» شهوات(1)» شهید(1)» شوشتری(1)» شیخ الاسلام(1)» شیخ بهایی(1)» صبر(1)» صوفی(1)» عاشق(1)» عبدالله ابن زبیر(1)» عرفا(1)» عقل(1)» امام خمینی(1)» امام زمان(1)» امت(1)» امریکا(1)» امیرالمؤمنین(1)» انتظار(1)» برونسی(1)» بسیجی(1)» بهار(1)» پیامبر(1)» تورم(1)» جبرییل(1)» جعفری(1)» 1368(1)» آقا(1)» ابلیس(1)» اربعین(1)» اسپری(1)» استاد(1)» استادصفایی حایری(1)» اسراییل(1)» اسطوره(1)» امام(1)» امام جواد(1)» امام حسن(1)
آرشیو مطالب
عنایت امام رضا علیه السلام+شب اول قبر
+ نویسنده alisadeghi در یکشنبه 93/8/25 | نظرات ()

حضرت آیت الله مرعشی نجفی می فرمودند:

شب اول قبر آیت‌‌الله شیخ مرتضی حائری قدس سرّه، برایش نماز لیلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بین مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم یک سوره یاسین قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هدیه کردم،. چند شب بعد او را در عالم خواب دیدم. حواسم بود که از دنیا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟!

پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعریف کردن... وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم.

ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهایی نامأنوس که موهایم را بر بدنم راست می‌کرد. به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود. بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم.

انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم جیغ بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی  غربت کردم:

 - خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم....

همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند.

نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. نوری چشم نواز آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟

من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، آن هم چه ترسی! هرگز در تمام عمرم تا به این حد نترسیده بودم. اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند.

بعد به خودم جرأت بیشتر دادم و پرسیدم: راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید.

و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند:  من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدتان خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود؛  37 بار دیگر هم خواهم آمد...

منبع :منبرک


تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد و کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...